نفس خیال

وقتیکه بعضی تهمت هارا میشنوم مصمم تر می شوم

شاید در قسمت وتقدیر من چنین نوشته باشد:

وقتیکه برادر نازیه برای خواهرش فحش میدهد

-وقتیکه پدرش برای او نا سزا میگوید

-وقتیکه دعوی حق وحق گیری میکنند 

-از من استفاده میکنند  ومرا به حوزه می برند

-انواع مشکلات گذشته را دوباره براه میکشند ویاد میکنند

.......میدانم که بیکاری ، جهالت، منطق گپ سازی، عقده های درونی، حسد وبخل وکینه ورزی......مسول ان است

نفس خیال

پنج سال قبل مرده بودم

تکیه کلامی است که همواره در مشاجره باخانم واولاد ها میگویم

چرا؟

-می شنیدم که.تمنا............ 

-می شنیدم ومی دیدم که بصیر در خلوتی ها به خانه میاید

-یافث مرا با مشت زد

-از وظیفه سبک دوش شدم

-پدر مریض بود

-میراث برها سو سو میکردند

- لت وکوب را یاد ندارم که اولادها هارا ادب بدهم 

- با داودشنام ونصیحت چیزی جور نمیشد

-صحت ام روز به روز خراب میشد وپیر تر میشدم

.............

نفس خیال

حالا فهمیدم که بیسوادی خانم چه بلاهای را به سرم میاورد

حالا فهمیدم که دختر روستا زاده ایکه در خانه پدر فقط مستی کرده وجرجرک وشوله خورده  چقدر این نام ونشان وآرگاه وبارگاه برایش سنگین تمام میشود

زن داکتر قدیر، خوشرو ، همه جارا دیده، اخرین مود کالا میپوشد، ازاد است ........همهم وهمه از جاغور این بسواد بالا بود واین بسواد ازاین حالت ها سو استفاده کرد و با وجود گوشزد هایم ونصیحت هایم داودشنامم نمیدانست وآخر الامر مرا دربدر وخاک به سر ساخت

نفس خیال

یکه وتنها مانده ام پاهایم درد میکند هم محدودیت حرکی دارم وهم محدودیت فکری حتی مغزم هم کار نمی کند بزرگترین مشکل زندگی را تجربه میکنم . نمیدانم دردم چه است وچگونه حل کنم وچرا مرا آدمان واقاربم آرام نمی گذارند در تمام زندگی ام اقاربم مرا درد داده اند ورنج داده اند.ای کاش به دنیا نمی امدم واینکه یکه وتنها بدون خواهر وبرادر به دنیا امدم ودنیای از میراث بران هم در طمع مرگ من اند واین همه چرا ها را نمی دانم که چگونه پاسخ ارائه کنم

ادامه نوشته

نفس خیال

 

چو رخت خویش بر بستم ازین خاک
همه گفتند با ماآشنا بود
ولیکن کس ندانست این مسافر
چه گفت و با که گفت و از کجا بود
اقبال لاهوری
بیست وهشت سال قبل به تاریخ ۲/۵/۱۳۶۸با مکتوب نمبر ۲۹۲۲ ریاست قوای بشری وکاریابی اداره مرکزی کار وتامینات اجتماعی شورای وزیران به وزارت صحت عامه به وظیفه داکتری توظیف شدم
من در کشوری کار میکردم که در تمام رژیم هااز چهار وسیله برای سرکوب طرف استفده میکنند:
۱- استفاده از دین
۲-منافع ملی تعریف ناشده
۳-ملیت پرستی
۴-متهم به رسوائی جنسی
وباید هم از تمام این موانع هم عبور کنم
۲۸ سال فرازونشیبی های داشت شاید تحصیل در داخل وخارج کشوربی تجربه گی در شرایط جنگی روبرو شدن با دوکتوران جامع الکمالات ومردم مظلوم ومستحق....همه وهمه واداشت که انچه در شرایط خارج اموخته ام وبسیاری حالات ان به درد ما نمی خورد واصطلاحات لاتین واصطلاحات مروجه افغانستان وقت انگلیسی وفرانسوی وعربی وروش ها تداوی روسی با بگو مگوهای دغدغه های زیادی همرا ه بود
مانند هر ماموری دیگر از رتبه ۸ وچند سال قدم شروع کردم ودر بست سه کار میکردم تا رتبه دوم رسیدم وبا تحولات وگدودی ها دیگر ندانستم که در کدام موقف ورتبه هستم
عده ای توصیفم میکردند وتعدادی هم انگشت انتقاد بالا میکردند واز روش های تداوی من مرا سرزنش میکردند..... ومن هم با مردم آشنا ومتکامل تر میشدم
در روزهای اول کاری تصدی شعبه جراحی بدوشم گذاشته شد . یکجا با همکاران خوب ام توانستیم در شرایط بیهوشی با ایتر وبعدا با کیتامین وتیوپنتال سودیم وبیهوشی موضعی بزرگترین عملیات در تاریخ شفاخانه فیض اباد هیستروکتومی وسزارین وبطنی ورسیگی به زخمیان جنگ واوستیوتومی وتطبیق اپارات الیزاروف...... را انجام دهیم.
در کوه ودره به تربیه داکتران نرسها قابله ها وحتی دایه های محل شبوروز هارا سپری کرده ام
در ایجاد سیستم صحی افغانستانEPHS&BPHSنقش کلیدی داشتم وبرای اولین بار از تریبون وزارت صحت عامه اعلان نمودم که افغانستان نیاز به داکتر ندارد فقط بیست وپنج هزار قابله وبیست وپنج هزار نرس ضرورت دارد
برنامه های تغذی ام ورد زبانهاست وهنوز مشاورین وزارت صحت عامه وزراعت ویونیسف با من تبادل اطلاعات دارند
در بیست هشت سال کاری در دووزارت صحت عامه وتحصیلات عالی ودر سه اداره سره میاشت ، انتخابات ومشاورت وزارت صحت عامه کار کرده ام
سره میاشت مرا با نیا وشرایط امداد ورسیدگی به حوادث اشنا ومتکامل ساخت اهتمامات زلزله رستاق، شهر بزرگ وحوادث سقوط طیاره ها..... تطبیق تریاژ واستفاده از تجارب خارجی مرا واداشت که با علاقه مندی دنبال کنم
کار با معلولین وارسال انها به صلیب سخ وتدوای اسخوان شکن ها همه همه من کتاب بود ومرا به دنیا اشنا میساخت
بنیانگذار نرسنگ وتحصیلات عالی شناخته شده ام .همکاری درایجاد فاکولته طب در بدخشان وبعد انکشاف ان به تحصیلات عالی از کارهای بزرگی بود دل وگرده میطلبید که همه فرار میکردند وما به عشق وعلاقه با دوستی واحترامی با جناب استاد شهید داشتم مرا رئیس یارو همکار خود میدانست وبزرگترین کانون علمی اش را در اختیار من گذاشت
ومن از روسا دانشگاه بدخشان صمیمانه تشکر میکنم با در نظرد داشت اصالت حفظ حقوق بنده عکس بنده را درویترین ودر تاریخچه دانشگاه حک نموده اند.
ششماه ریاست انتخابات بدخشان ویکسال مشاورت وزارت صحت عامه خالی از دست اوردها نبود فساد گسترده نبود همکار واندیوال به درد بخور وهم چشمی مسولین بلند وبالا مانع ادامه کارم شد
بیش از بیست وهفت سال است با همکاری برنا اصفی در ایجاد انستیتوت صحت روانی نقش داشته ام ورشد صحت روان در کشور گام های برداشته ام
واسطه . فساد . بی عدالتی ونبود فضای کاری ..... مرا به حاشیه رانده است
در زندگی وظیف داری دوبار گریه کرده ام یکی هنگامیکه در یکی از انتریو ها مصاحبه گر پرسید که استاد یادت هست که در مضمون اناتومی ناکام کرده بودی دیگر نتوانستم طاقت کنم با چشمان گریه مصاحبه را ترک کردم. باردوم هنگامیکه مشاور وزارت صحت عامه بودم میخواستم صحت عامه را ترک کنم فوق العاده با همکاران گریستم
از تعداد سیل آسای ناکامانیکه در امتحانات واخراجی هایکه در اثر بی نظمی فاکولته می کرده اند میشرمم من نمی دانستم که دنیا به کام دون پرور میگردد
در بیست وهشت با تحمل هرنوع شرای بی معاشی با معاشی وبلند معاشی وتهدیدات در کشور بوده ام وهیچگاه کار را ترک نه کرده ام
در بدترین شرایط صحت عامه ورود مجاهدین به ولایت ورود سیل اسای زخمیان صحت عامه را در میدان نه گذاشته ام
من در برابر سر تسلیم وتعظیم خم کرده ام اما در برابر زور گو بسیار سخت گیر هستم ازهمین خاطر مشهور هم نه شده ام
جالتر اینکه من در CVخود داکتر صاحب مزاری داکتر رشیدی واستاد شهرانی را ریفرنس میدادم وقتیکه دفتر با ایشان در تماس میشده میگفتند ادم خوبی وبا دانش اشت اما کمی دیوانه جاپ بنا همیشه طرد میشدم
یکبار در شورای ولایتی کاندید کردم رای نبردم خلاصه در بسیاری از امتحانات ناکام میشوم
دریکی ازکنفرانس های در ام القرا مکه زمانیکه لکچر خودرا در مورد دانشگاه ها افغانستان ارائیه میکردم تمام روسا دانشگاه هاای افغانستان انگشت حیرت به دهن میکردند واستادان ام القرا را به غیرت من هم هم مبا هات میگفتند وحتی فتوی نابودی ام را در اثر انتقادات شدید از دنیای اسلام واعراب میکردم در سر می پروراند ند
در بیست وهشت سال به دروازه وکیل وزیر ومقامات دق الباب نه کرده ام
روزی از دوستانم از من پرسید که چرا اینقدر افراد را میشناسی برای خودت چوکی وزارت نمی خواهی
من گفتم مثلا کی؟
گفت شهرانی دوستم واستاد ربانی اندیوال دوره نویسندگی پدرام....
من به خنده گفتم من باید به ایشان واسطه شوم
سخت گیری هایم در امتحانات وانظباط دانشگاهی ورد زبانهاست
پلان سازی کیوریکولوم سازی وپریزنتشن های در وزارت زبان زد همه شده بود
در کوه ودره ولایت بدخشان بیست وهشت ولسوالی ر ا با پای پیاده گشته ام ودر شش ولایت هم ترینیگ ها دایر کرده ام ودر دوسه محافل ومجامع بین المللی هم اشتراک کرده ام واز برکت کار وفعالیتم زیارت بیت الله را نصیب شده
۷۶پایان نامه تحصیلی فرزندان این خاک توسط من مدیریت شده ودانشجویان عزیز به فن .روش تحقیق ومونوگراف نویسی بلد شدند
همیشه با مردم بوده ام وبا مردم در گیر هستم تابه حال والی بدخشان فرمانده پولیس وامنیت ملی .....مرا نمی شناسند واشرف غنی وداکتر عبدالله هم مرا در طاق نسیان گذاشته اند
غیر کارهای طبابت یگان قلمک هم میزنم شاعر از بیک زبان مخصوصا تدریس بیوگرافی ام در زندگی ام در دیپارتمنت های ترکی وازبیکی دانشگاه های افغانستان وتربیه معلم ها مخصوصا سوال‹ عبدالقدیر بران کیسکین را معرفی کنید› در دانشگاه بلخ همه را متحیر ساخته بود
آثار چاپ نا شده زیادی دارم وتعدادرا درشبکه های اجتماعی نشر کردم اما در جراید ومجلات هم نشر کرده ام اما بخت بد اقتصاد ناهمگون ونبود حمایه گر همه در طاق نسیان خوراک موش وملخ شده وبخت بد هارد دیسکی که اثارم اماده چاپ بود دیگر باز نمیشود
از خاطرات شیرینم: دریکی از سیمینار های دانشگاه کابل که اشرف غنی ریاست دانشگاه را بدوش داشت در یکی از پریزینتشن( بیانیه) هایم وقت که برایم در نظر گرفته شده بود در حال تمام شدن ومن بدون اینکه اصرار به بیانیه خود کنم یا به اصطلاح از بیانیه خودم خوشم بیاید صحبت هایم را به احترام وقت خاتمه دادم درین هنگام ریچارد مشاور خارجی تحصیلات عالی به گوش اشرف غنی چیزی گفت وهمه تالار به استقبالم با مراعات وقت به کف زدن شروع کردن وبرایم ریچارد یک جایزه داد میدانید که چه بود: انتقال من از کابل به بدخشان ذریعه طیاره PACTIC بود
خاطره دوم این بود : سفارت امریکاه من را از بدخشان چراغ علی رئیس دانشگاه طبی کابل وزیر تحصیلات عالی شریف فایزرا در هوتل انتر کانتینیتال دعوت کرده بود شب در هنگام دعوت همه نان خوردند ومن چراغعلی به این فکر که حالا منتو میارند وقابلی میارند ...... گشنه از انتر کانتینتال برامدیم و۱۲ شب خانم چراغعلی برایمان تخم پخته کرد وخوردیم وجالب این بود که سه بسته تحفه به هرسه مان دادند ما افغانها همیشه در فکر پول هستیم از بخالت مان به کس نشان نمیدهیم که بسته دالر است وقتیکه در خانه هایمان باز کردیم میبینیم که تندیس گلی از یکی از دانشگاه های امریکاست فورا به چراغ زنگ زدم اوگفت تندیس وزیر هم گفت تندیس بسیار مایوس شده بودیم وهم خنده میکردیم
عضو شورای ژورنالستان ومسول حمایت از خبرنگاران سری به انجا ها هم میزنم
در روز نامه وجراید ملی وبین الملی منحیث سردبیر، هیت تحریر وویراستار هم کار میکردم ومیکنم
من تشکیل خانواده دادم صاحب فرزندان وخانه میباشم ودرین مدت عمه دلسوز ومادر وپدرم را به دالبقا فرستادم خداوند طریق رحمت شان کند
فعلا افسرده وبا آرتروز پنجه نرم میکنم نمی دانم که آخر کار چه خواهد شد
۲/۵/۱۳۹۶