امروز 24 اسد(15 اگست)

روایت ازیک سقوط

زمانیکه انقلاب کبیر فرانسه را میخواندم وبا تاریخ انقلاب کبیر اکتوبر را مروز میکردم و یا ازشکست وریخت وفروپاشی های که در عمر کوتاه خود از زمان به قدرت رسیدن جمهوریت داوود خان ، انقلاب برگشت پذیر ثور، پیروزی های 8 ثور مجاهدین ، کشمکش های دوران دموکراسی ،وقدرت نمائی های تحریک طالبان را در سالهای نود در افغانستان میدیدم ومیخواندم این سقوط برایم جالب تر به نظر آمد.

اینکه از موضوعات سیاسی اش (توافق نامه دوحه،سازش وهمکاری یک تعداد با تالبان ، همکاری کشورهای همسایه با به قدت رسیدن، برامدن امریکا، پائین بودن روحیه نیروهای دولتی سابق، همه در فکر بیرون شدن از کشور وزر اندوزی در کشور های بیرونی .......)بگذریم سقوط جالبی بود

یک تعداد جوانان روستائی با ملا ها ونیمچه ملا ها مدرسه خوان درکوها ودر ه ها وبعضی روستاها به دلایلی ناراض بودند یا اینکه وظیفه نداشتند ، یا اینکه از خانه های شان فرار نموده بودند ویا از سوی دولت وقت تعقیب میشند ، یا به قول خودشان به بهانه اشغال توسط امریکا وناتو وغرب(اسلام، وطن در خطر بود...) راه هارا بند میکردند ودر برابر سه ونیم لک عسکر راستین وخیالی صف آرائی میکردند،ویگان ولسوالی را سقوط میدادند وحتی بعضی ولایت هارا موقتی مورد حمله قرا ر میدادند وروز به روز به قدرت نمائی شان افزوده میشد وتا اینکه به جنبش انکار ناپذیر تبدیل شده بودند. یکباره از 10 اسد 1400با سقوط نیمروز وجوزجان ......سقوط سقوط شروع شد .

آنچه که برایم جالب بود سقوط فیض آباد وکابل بود که روستا زاد گان به داخل این شهرها هجوم بردند(اینکه چند روز چند لحظه مقاومت بود یا نبود وچه تلفاتی داشت با آنهم کاری ندارم) روستا زادگان وتالبانیکه مدرسه را تکمیل ویا نیمه تکمیل گذاشته بودند وهمچنان جوانانیکه به قول خود شان « انصار» تالبان بودند(کالابرایشان میدوختند، کارت موبایل می فرستادند وغذا میبردند وخویشاوندان ودوستان وبرادران شان در صف نبرد بودند...) از چند مسیر در حومه فیض آباد وکابل جا گرفته بودند ودخول در شهر را لحظه شماری میکرند.

فرار شروع شد تعدادی در روزهایکه زلمی خلیلزاد برایشان سفارش داده بود، تعدادی هم به بهانه سفر دیگر برنگشتند ونیروهای امنیتی از بی نانی بی معاشی در شکوه بودند وتعدادی هم گریختند وتعدادی هم یگان مقاومت نسیی نشان میدادند تا اینکه سر قوماندان اعلی شان فرار را بر قرار ومقاومت ترجیج داد وبا الفاظ داکتر عبدالله خدا همرایش محاسبه کند که فرار نمود.، به رسانه ها درز کرد.

دیگر همه چیز تمام شد.

به هر حال تالبان گشنه وخسته با موهای بلند ودراز بدون کدام مقاومتی داخل شهر شدند وپسته های نظامی، پایگاه ها فرماندهی وازهمه مهمترمواد غذائی واعاشوی در پایگاه های نظامی وسلاح ومهمات بود فربه تر شان ساخت وسلاح ومهمات بیشتری به غنیمت درآوردند وبه قوت شان افزوده میشد وتعدادی هم با ایشان همکار شدن ومحلاتیکه نابلد بودند نشان میدادند ومحل کار ودفاتر وخانه، پول ومهمات را رهنمائی میشدند وبا شلیک های های شادیانه وفتح دفاتر وادارات را تصاحب شدند.

آنچه که در روز 24 اسد در سقوط کابل شاهدش بودیم صبح همین روز تالبان وارد کابل شدند، صلاح الدین ایوبی با افرادش ارگ را خالی یافتند وچای صبج را در میز وخانه اشرف غنی با میزبانی زیر آشپز رئیس جمهوری وقت صرف نمودند وچنین وچنان دروزارت ها وریاست ها شروع شد به خانه بزرگان هم رفتند که قبلا با اولادهایشان فرار کرده بودند ویا در میدان هوائی منتظر فرار بودند وبسیار قصه های دارد که از همان ملاقه ایکه توسط خانم یکی ازبزرگان به فرق خاله گک زده شده بود اینبار همین ملاقه به فرق همان خانم بزرگوار خورد و«میخواهی به ملا صاحب نشانت بتم که چیزت کند ».....تا غذای مخصوص اشرف غنی (کیله وشیر کوبیده با یگان آبگوشت نرم .....ورد زبانهاست

فرمان رهبر قوت دل به تعدادی شد که امنیت و جان نشامیان ومامورین پیشین همه مورد عفو عمومی قرار دارد اما بازهم من میدیدم که تعدادی دلک میزدند مخصوصا دادستانها ، نیروهایکه عملا در پوسته هابودند وشب گذشته در مصاف جنگ بودند...

خاله فاطمه خاله گک یکی ازبزرگان که خانه سامان بود هم کالایشانرا میشست وهم آشپزی میکرد به تالبان اینبار چاشنی مزه داری پخت ویکبار هوش وگوش این جوانان به قورمه وپلو وچای زعفرانی ولباس های متنوع وسیت های طلا ......که از دست خاله گک ها خطا خورده بودویا اینکه به اساس فرمان رهبر تعدادی هم با ترس ولرز در خانه های همسایه ها پناه بده بودند که مورد عفو اند اما کمتر باور میکرده اند .به هرحال با اطاعت از فرمان رهبر آنقدر کشت و خون وانتقام گیری گذارش نه شد

فقط تعدادی از افراد سودجو با داخل شدن به دفترها عاشق موتر، سلاح بودند موتر هارا با آوردن مستری ها ویا دریوان اصلی شان دوباره فعال ویا ترو کردند وحتی کمیوتر ها بردند وبه هر سو موتر رنجر وموتر سایکل وسلاح ردوبدل میشد . پیش خودشان معلوم بود که که کدام پوسته وزارت خانه وناحیه وحوزه راکه تصاحب کند اما شهریان از ترس فقط از سوراخی پنجرهایشان ، دروازه ایشان تماشا میکردند وعده انتظار مرگ وانتقام گیری را میکشیدند فقط میدان وسرک میدان هوائی مسیر روشن برایشان ودیگر همه را ها تاریک وباریک وتعدادی هم با تغیر قیافه به سوی بندرها وکشور های همسایه فکر میکردند ومیرفتند وتعدادی هم در فکر ازین بودن کو ببینیم که از خدا چه میاید

دیگر همه چیز آرام شد ه بودنه شلیک بود ومردم به زندگی عادی شان شروع کردند واینگونه سقوط سقوط کرد. اما این سقوط زیبائی اش درین بود که فقط روستا زادگان بر اریکه قدرت تکیه زدند وحالا اداره می چلانند ودر تلاش حکومت سازی اند که اینده معلوم میشود.اینک با گذشت دوسال ....من در فیض آباد نفس میکشم به کارم ادامه میدهم معاش دولتی ام را میگیرم وروانه یک یک مجله 80 صفحه ای نشر میکنم .فقط مشکل در بانک دارم وسفرهای خارجی محدود شده وتعدادی از کشورها فکر میکنند که من هم مانند سایرین فرار میکنم به من وامثال من بی باور شده اند ویزه نمی دهند تا چکر ها خوده بزنم که دل حریفان را بکفانم

رجمن بابا صوفی چه خوب میگوید:

لکه ونه مستقیم په خپل مکان یم

که خزان راباندی راشی که بهار

قدیر بران

23 اسد 1402

معائیه خانه

فیض آباد - بدخشان