نفس خیال

بسیاری ها به ظاهرم فریب میخورند در حالیکه در درون خود درد میکشم وفریاد رسی ندارم

نفس خیال

زنم طعنه میدهد مشکلاتی که دامنگیرت شده نتیجه کارهایت که خدا برایت نازل کرده:

مثلا چوک جیش میکردی خدا برایت جزا داد که پای درد شوی وبرای ابد محتاج مردم شوی وچوک جیش کنی

خدمت پدرت را نکردی به همان درد ورنج پدرت گرفتار شدهای چاره نداری باید بسوزی وبسازی واولادهایت هم خدمت ترا نه کنند وترا ازار تا قیامت بدهند

در خانه ومجلس ادم واری نمی نشستی باید هم همیشه تاو پیچ بخوری  که چندان ادمی نبودی راه گشتن ات به ادم نمی ماند همو شد که بدبخت شوی....

خی من چه کنم  غیر خود کشی راه حل ندارم

نفس خیال

در زندگی همه چیز برخلاف وفق مراد وخواسته هایم پیش میرود:

مثلا میخواستم استاد دانشگاه باشم زمانه بامن نساخت وتوطیه مرا راهی چهار دیواری معاینه خانه ساخت

میخواستم وزیر شوم تا از داشته هایم مردم استفاده کند  بدبختانه شرایط طوری امد راه را گم کردم وفساد واسطه و......دون پرستی مرا پست وپست کرد

رئیس جمهور شوم که بدبختانه کشورم دیگر از روی زمین در حال نابودی است ودلیلش تربیه یک نسل نا متناسب با روحیه انسانیت وادمگری

اولادهایم باسواد باشند که به DNAتغه وبابه کلان رفتند وبلای جان من شدند

اولاد هایم زندگی کنند که خود شانرا پیش از پیش بدبخت کرده اند

میخواستم داکتر خوب شوم که از داکتری در حال فاصله گرفتن هستم

میخواستم معزز در نزد همه باشم منفور تر شدم

از صحت عالی برخوردار میبودم که همه در دها دامنگیرم شده

میراث خانواده بلای جان دیگر...

ای نوش کرده نیش را بی‌خویش کن باخویش را

باخویش کن بی‌خویش را چیزی بده درویش را

تشریف ده عشاق

ادامه نوشته